شعر از: ورونیک واله
ترجمه: نفیسه نوابپور
--------------------
روبروی هشتمین بطری
تنهایی هجوم میﺁورد...
فقط میبایست منتظر چیزی شد
که هرگز نخواهد آمد.
دل نازک، چشمها برق میزنند
نا امیدی میتازد...
در عمیقترین دالانهای درونش
دنبال چیزی میگردد
که هنوز او را روی زمین نگه داشته...
همه چیز غبار گرفته، سیاه
او منتظر است؛ هنوز امیدوار...
روبروی دهمین بطری،
هنوز میگردد...
با ناامیدی
به دنبال دلیل ماندن میگردد...
نزدیکان ترکش کردهاند،
تنها مانده در دنیا...
هیچ چیز نگهش نمیدارد،
خواب میربایدش...
میرود، بدون ما
پیش از آنکه بتواند
جعبهی دوازدهتاییاش را تمام کند.