با دستهای نور
پنجرههای خالی را باز میکنم
پشت هر پنجره پرندهای آواز میخواند
و شمعدانیها گلهای سرخ میدهند.
پای هر پنجره دورهگردی هست
و دخترکی که با موهای آشفته
بادکنکی میخرد
زنی با کودکی در آغوشش میگذرد...
شمعدانیها را با دستهای مادربزرگ آب میدهم
بادکنکها از دست دخترکان رها میشوند
کودکان جیغ میکشند
سراسیمه پنجرههای خالی را میبندم
آب دادن شمعدانی کار من نبود.
پنجرههای خالی را باز میکنم
پشت هر پنجره پرندهای آواز میخواند
و شمعدانیها گلهای سرخ میدهند.
پای هر پنجره دورهگردی هست
و دخترکی که با موهای آشفته
بادکنکی میخرد
زنی با کودکی در آغوشش میگذرد...
شمعدانیها را با دستهای مادربزرگ آب میدهم
بادکنکها از دست دخترکان رها میشوند
کودکان جیغ میکشند
سراسیمه پنجرههای خالی را میبندم
آب دادن شمعدانی کار من نبود.