مردی که سر نداشت، همهی تناش تن بود
دست دور گردناش حلقه نمیشد
سر اما روی سینهاش آرام میگرفت
روی دو پا راه میرفت
دستهایی به کوچکی بالهای قناری داشت
به کفایت دود شدن سیگاری لای انگشتهایش
مردی که سر نداشت
خودش را روی سنگفرش میانداخت
زیر چکمهی سربازان
پیش روی تانکها
و کسی صدای فریادش را نمیشنید
من عاشق مرد بیسر بودم
اما چشم نداشت،
نمیدید.
دست دور گردناش حلقه نمیشد
سر اما روی سینهاش آرام میگرفت
روی دو پا راه میرفت
دستهایی به کوچکی بالهای قناری داشت
به کفایت دود شدن سیگاری لای انگشتهایش
مردی که سر نداشت
خودش را روی سنگفرش میانداخت
زیر چکمهی سربازان
پیش روی تانکها
و کسی صدای فریادش را نمیشنید
من عاشق مرد بیسر بودم
اما چشم نداشت،
نمیدید.