۱۳۸۸/۰۸/۳۰

شمعدانی



با دست‏های نور
پنجره‏های خالی را باز می‏کنم
پشت هر پنجره پرنده‏ای آواز می‏خواند
و شمعدانی‏ها گل‏های سرخ می‏دهند.
پای هر پنجره دوره‏گردی هست
و دخترکی که با موهای آشفته
بادکنکی می‏خرد
زنی با کودکی در آغوشش می‏گذرد...

شمعدانی‏ها را با دست‏های مادربزرگ آب می‏دهم
بادکنک‏ها از دست دخترکان رها می‏شوند
کودکان جیغ می‏کشند
سراسیمه پنجره‏های خالی را می‏بندم
آب دادن شمعدانی کار من نبود.